کوچه های دلم

اینجا کسی است پنهان همچون خیال در دل .....مولانا

کوچه های دلم

اینجا کسی است پنهان همچون خیال در دل .....مولانا

نقاش



نقاش نیستم


اما لبخند که می زنی


مونالیزا هم به نقاشی ام 


حسادت می کند


نوازش



به شعرم برگرد


به رویاهایم


موهایم


نوازش های تو را کم دارد

باران نگاه تو


باران


در چشم های تو


به خواب رفته است


نگاهت می کنم


احساسم خیس می شود


و شعر در من جوانه می زند

قاب لبخندت


خسته ام


شعر در من مرده است


لبخند بزن


تا در شعری


لبخندت را تصویر کنم 



بن بست



با تو


شعرم


به بن بست


می رسد ...

غریبه


روزی فرا می رسد


که روبه روی آینه می ایستم


و به تصویر غریبه ای لبخند می زنم


که سالهاست از یاد رفته است

من شعر می شوم


چون شعر


جاری ام بر لبان تو


کاش همیشه


مرا می سرودی

خاموشی



بر من


می وزی...


از خاموشی


می ترسم ...



زندگی



زندگی


یک شعر ناتمام بود


بیا از سر سطر آغاز کنیم ...



تناسخ


در تو


همیشه شعری هست


که سروده نمی شود


برای سرودنت


یک عمر کافی نیست


باید بارها متولد شوم