هم آغوشی واژه های مست
لب هایی که بوسیدن را از یاد برده اند
و دستانی که عاشقانه نمی نویسند
پنجاه سال دیگر هم که نیایی
به انتظار می مانم
نیم قرن گذشت...
بعدا نوشت:
کلمه ها گره می خورند ،میان دهان آدمی
کاش این تولد آغاز حرفها و شعرهای تازه تر باشد
باد در گوشم پچ پچ غریبانه ای داشت
به وقت رفتنت
این روزها هم می گذرد
فقط کمی مرا زمزمه کن
کنار پنجره نگاهت نشسته ام
لحظه های رفته را می شمارم
کمی پاییز بیاور
اندکی ابر
این خاطرات کمی باران کم دارد