کاش گوشه ای از خوابم بودی
بی انصاف
لااقل
کمی به خوابم بیا
کنار ریلهای زندگی لی لی می کنم
تو در کنار من راه می روی
زندگی گویا باورش نمی شود
که ما هیچ وقت به هم نمی رسیم
گاهی دلم می خواهد
با صدای بلند
فریاد بزنم
لعنتی
چرا کمی نگران من نیستی !
چترت را بهانه کن و بیا
باران
خیال بند آمدن ندارد
دریاها
لبریز اتفاقند
و تو اتفاقی که
خیال افتادن نداری
غمگینم
و رویایت
خیال آمدن ندارد
تنهایی یعنی
بهار باشد
و تو دستانت
از سرما بلرزد
این روزها
حالم خوب نیست
کمی حال خوب به من بده
چقدر تلخ است
دوست بداری و
دوستت نداشته باشند
این بهار
بیشتر از همیشه
بوی نفس های تو را می دهد
پ.ن : باز هم با تاخیر 11 فروردین تولد بهار بود