وقتی که زندگی من،
هیچ چیز نبود،
هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری،
دریافتم،
باید، باید، باید،
دیوانه وار دوست بدارم،
کسی را که مثل هیچ کس نیست.
"فروغ فرخزاد"
***
پشت این نوشته ها هیچ کس نیست
***
کپی کردن با ذکر منبع بلامانع است
ادامه...
من احساس میکنم اینا به عشق خودشون شک دارن که میرن به دیوار قفل میزنند اگه مطمن باشی دیگه نیازی نیست با اشیا عشقت رو محکم کنی
واقعا با کلید هاش چیکار میکنند؟؟؟
سوال شد برام
کاش میشد یه سر برم چین ببینن با این کلید ها چیکار میکنند
این عکسو داداشم گرفته که تازگیا رفته بوده چین باید ازش بپرسم
بچه که بودیم، گاهی با یاران دبستانی سراغ این زنجیرهای اویزان با قفل ها می رفتیم که سر راه مردسه بود. البته موقع برگشتن از مردسه که خوشحال تر بودیم. گاهی یکی دو تا از این ها را باز می کردیم. ینی قفل های آن موقع الکی بودند که با یک میخ هم باز می شدند. شایدم قفل های خراب را آویزان می کردند و هزینه ای بابت قفل تازه نمی داند. وگرنه من الان یک دزد قهار بود. خلاصه بعدش می خندیدیم که الان طرف میاد میبینه قفلش باز شده به خودش میگه مشکلم حل میشه. شایدم میشد والله و اعلم والله و اعلم به حقایق الامور و ظرایف الوجود. و ما مسئول اطلاع دادن به صاحب مشکل بودیم.
:)
من تصاویر دیگری در شهرهای دیگری از این کار دیده هام. ولی به یک چیزی فکر می کنم و آن این که با کلید های این ها چه می کنند؟ هر قفلی حداقل دو تا کلید دارد. ینی هر کدام یکی را نگه می دارد. یا کلن کلید را از بالای دیوار به پایین پرتاب می کنند.
هر چند در اینجا این قفل ها را به زنجیرهای ورودی امام زاده ها وصل می کنند به امید این که باز شوند و گشایشی در کارشان حاصل بشود که معمولن قضیه عشق و عاشقی نیست.
در هر دو حالت نیازی به کلید نیست شاید کلیدو پیش خودشون نگه میدارن یه روز که پشیمون شدن میرن قفلو باز می کنن
سلام و درود.
نوشته هایتان با وجود کوتاهی حرف های زیادی برای گفتن دارند.
لذت بردم.
موفقی باشید
تشکراز حضورتون
من احساس میکنم اینا به عشق خودشون شک دارن که میرن به دیوار قفل میزنند اگه مطمن باشی دیگه نیازی نیست با اشیا عشقت رو محکم کنی
واقعا با کلید هاش چیکار میکنند؟؟؟
سوال شد برام
کاش میشد یه سر برم چین ببینن با این کلید ها چیکار میکنند
این عکسو داداشم گرفته که تازگیا رفته بوده چین باید ازش بپرسم
بچه که بودیم، گاهی با یاران دبستانی سراغ این زنجیرهای اویزان با قفل ها می رفتیم که سر راه مردسه بود. البته موقع برگشتن از مردسه که خوشحال تر بودیم. گاهی یکی دو تا از این ها را باز می کردیم. ینی قفل های آن موقع الکی بودند که با یک میخ هم باز می شدند. شایدم قفل های خراب را آویزان می کردند و هزینه ای بابت قفل تازه نمی داند. وگرنه من الان یک دزد قهار بود. خلاصه بعدش می خندیدیم که الان طرف میاد میبینه قفلش باز شده به خودش میگه مشکلم حل میشه. شایدم میشد والله و اعلم والله و اعلم به حقایق الامور و ظرایف الوجود. و ما مسئول اطلاع دادن به صاحب مشکل بودیم.
:)
اینم حرفیه
من تصاویر دیگری در شهرهای دیگری از این کار دیده هام. ولی به یک چیزی فکر می کنم و آن این که با کلید های این ها چه می کنند؟ هر قفلی حداقل دو تا کلید دارد. ینی هر کدام یکی را نگه می دارد. یا کلن کلید را از بالای دیوار به پایین پرتاب می کنند.
هر چند در اینجا این قفل ها را به زنجیرهای ورودی امام زاده ها وصل می کنند به امید این که باز شوند و گشایشی در کارشان حاصل بشود که معمولن قضیه عشق و عاشقی نیست.
در هر دو حالت نیازی به کلید نیست شاید کلیدو پیش خودشون نگه میدارن یه روز که پشیمون شدن میرن قفلو باز می کنن