کوچه های دلم

اینجا کسی است پنهان همچون خیال در دل .....مولانا

کوچه های دلم

اینجا کسی است پنهان همچون خیال در دل .....مولانا

کاش شاعر بودم



چشم هایم نمی بینند


گوش هایم نمی شنوند


واژه ها ردیف نمی شوند


و من غرق در سکوتی که


پایانی ندارد...


کاش شاعر بودم...



فصل آمدنت



پاییز بود


باران می بارید


و تو گم شده بودی میان خاطرات من


خاطراتم را ورق می زنم


و تو را در میان تمام برگهایش جستجو می کنم


اما تو نیستی تا برایت چای بیاورم


تو فنجانت را در میان دستانت بگیری


آرام چایت را بنوشی


با بخارش گرم شوی


نگاه کنی به چشم هایم ومست از نگاهم ،غرق خاطراتمان بشوی


و من قند در دلم آب بشود


آسمان ابریست خیال باریدن دارد


کاش این پاییز فصل آمدنت باشد



کنار دوست داشتنت

 


کنار دوست داشتنت قدم می زنم


پاییز فصل عاشقی است


کافی است کمی باران ببارد

چشم های بارانی



مگر می شود


دوست داشتنت را پنهان کرد


وقتی چشم هایم


به اندازه ی تمام فصل های پاییز


بارانی است

عادت کرده ام به نیامدنت


نیامدی و من


از تو


دلگیرم

 

نیامدی باز



پیر شدم


پشت پنجره ای که


بازش نکردی

وقتی نیایی



یک روز مانده به مردن هم


تورا آرزو می کنم


روی سنگ قبرم بنویسید


نیامد....مرد!



فصل عاشقی



پنجره های بسته


راهی به رسیدن ندارد


پنجره ی خیالت را باز کن


این پاییز می خواهم


عاشقی کنم