چه صبوری می کند دلم
وقتی فاصله بیداد می کند
و انتظار سایه می اندازد
بر امید آمدنت
بادبادکهای خیالم
در جستجوی تو
در آسمان شعر پر می کشند
باد سختی می وزد
واژه ها را ردیف می کنم
تا آمدنت
شاعری متولد می شود
بی خیال شعر
بی خیال لرزش دست و دل
نگاهت برایم کافی است
فقط کمی مرا ببین
شعر من باش
بگذار واژه به واژه بخوانمت
انسان بودن
خیلی سخت نیست
این روزها
نیستم
تو اما
در کجای خاطر من ایستاده ای؟
دوست داشتن تو
نیازی به گفتن ندارد
همین که نگاهم کنی
من عاشقت می شوم
تو را باید زندگی کرد
عشق بی تو
چیزی کم دارد
پ.ن:
خیلی چیزها کم دارد
آینه
چه موجود غریبی است
مدام تو را به یادم می آورد