عطر بوسه هایت در فضای اتاق پیچیده بود
پنجره ها را باز کردم تا بویت در فضا پراکنده شود
ترسیدم عطر بوسه هایت به مشام نامحرمان خوشایند باشد
چشم هایم را می بندم
گرمای لبانت در جانم می پیچد
طعم بوسه هایت به من زندگی دوباره می دهد...
بیدار می شوم ...
چقدر بی تو نفس کشیدن سخت است ...
دلم یک جاده می خواهد
بروم ، بروم و تمام نشود
خانه بوی پیری می دهد و من این حس را دوست ندارم
قدر تمام لحظه هایم را می دانم
قدر لحظه های بهار را ،تابستان را ، پاییز و زمستان را
چه کسی می داند چند بهار دیگر نفس خواهم کشید
من مردن به وقت بابونه ها را دوست دارم
دستانم
صبوری دستانت را باور ندارد
کمی به خوابم بیا
برایم اندکی شعر بخوان
شاید مست شوم
از عاشقانه هایت
مدادی بر می دارم
خط می کشم بر خیالم
جای خالی تو را با خودکاری قرمز
یک علامت ضربدر می گذارم
و کنارش یک بابونه می کشم
فروغ راست می گفت:
زندگی شاید یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد
من همان زنم